قسمت آخر قدیسه ی نجس

قســــمت اخـــــر

 جلــد دوم را هم بعدا میـــــزارم



ادامه نوشته

قسمت چهاردهم قدیسه ی نجس

اونقدر گيج بودم كه اصلا به حرفش نخنديدم! عوضش دكتر خنديد...

از مطب كه زديم بيرون گفتم: يعنى چى؟! مگه مى شه من حامله باشم؟!

سودا: نمى دونم ولى اين دكتره انگار خيلى جدى بود!

ادامه نوشته

قسمت سیزدهم قدیسه ی نجس

براى چند لحظه نفهميدم چى گفت! دقيقا قاطى كرده بودم... قبر خاليه؟! يعنى چى؟!

به ارميا نگاه كردم... اونم دست كمى از من نداشت...

رو به امجد گفت: يعنى چى آقاى امجد؟!

ادامه نوشته

قسمت دوازدهم قدیسه ی نجس

بى خيال تيرداد از جلوى پنجره رفتم كنار و در اتاقو باز كردم! به محض باز شدن در پاپى پريد رو سرم! خنده م گرفت! انگار اين سگ كوچولو دلش شاد بود! گذاشتمش رو تخت و حوله مو برداشتم و رفتم تو حموم! زير دوش به همه چى فكر مى كردم! به سودا! چه گناهى داشت كه پدر و مادرش بدون اينكه
ادامه نوشته

قسمت یازدهم قدیسه ی نجس

يه رعد ديگه زد و بارون شروع به باريدن كرد! خدايا قربونت! الآن فقط همينم كم بود! درمونده يه نگاه به پاپى كه زير بارون هى دور خودش مى دويد و به دستام كه پر كتاب بود انداختم! يه چترم نياوردم! حالا مثلا مى آوردم مى خواستم چطورى بگيرم دستم؟!

ادامه نوشته

قسمت دهم قدیسه ی نجس

لحظه اى كه پامو تو اتاق گذاشتم اين صحنه رو پيش بينى كرده بودم... پس بدون اينكه هول بشم برگشتم سمتشو گوشيو از پشت سرم آروم گذاشتم سر جاش... ولى وقتى ديدمش نتونستم جيغ نزنم: واااااى!

با دوتا دستام جلوى چشامو گرفتم... حوله تنش بود و بندشو طورى گره زده بود كه بالا تنش پيدا بود...

ادامه نوشته

قسمت نهم قدیسه ی نجس

تيرداد بردشون سمت ديگه ى سالن... درواقع بالاى اون دوتا پله... لپ تاپشو باز كرد و ارميا هم اسپيكراشو كه با خودش آورده بود و بهش وصل كرد...
دخترا سعى مى كردن صداى آهنگو به ته برسونن... پسرا هم از اونور داشتن خونه رو مى تركوندن... 
ادامه نوشته

قسمت هشتم قدیسه ی نجس

با آرامش گفت: ببين... قول مى دم باهات كارى نداشته باشم... اصلا تو كه باردارى... اون شبم به قول تو من مست بودم...

بعد با خودش يه چيزى زمزمه كرد كه نشنيدم... بلند تر ادامه داد:

ادامه نوشته

قسمت هفتم قدیسه ی نجس

سودا زودتر از ما به خودش اومد: بفرمائيد...
تيرداد يه لبخند دختر كش زد: مثل اينكه بد موقع مزاحم شدم...
لبامو جمع كردم كه هيچى بهش نگم... كاش درو مى بستم حداقل...

ادامه نوشته

قسمت ششم قدیسه ی نجس

قسمت 6 واسه دوستای گلم
ادامه نوشته

قسمت پنجم قدیسه ی نجس

آب دهنمو قورت دادم و سرمو واسش تكون دادم و با اينكه داشتم از ترس مى لرزيدم ولى خودمو كنترل كردم... خدايا خودت منو ببخش...

رفتيم سمت راه پله... تيرداد نرده ها رو گرفته بود و بالا مى اومد... مشروب و قرصا كار خودشونو كرده بودن...

ادامه نوشته

قسمت چهارم قدیسه ی نجس

مامان پيرى: ايشون هونام خانوم، نوه ى عزيزم هستن همراه دوستاشون...

نمى دونم چرا با شنيدن لفظ نوه ى عزيز يه جورى شدم...

مكثى كرد و ادامه داد: همه مون مى دونيم چرا اينجاييم... پس بهتره كارو شروع كنيد... من ديگه ميرم يكم استراحت كنم...

ادامه نوشته

قسمت سوم قدیسه ی نجس

- باشه باشه... قبول مى كنم...

دوتا شون ساكت شدن...

رها: مطمئنى؟! تو حتى اين پسره رو نمى شناسى...

ادامه نوشته

قسمت دوم قدیسه ی نجس

بعد يه پونصدى بهش دادم كه گفت: كرايه گرون شده... ميشه هفتصد...

- تا ديروز پونصد بود... مگه چقدر راه اومدى؟!

- مى خواسى پياده بياى! كرايه هفتصده..

ادامه نوشته

قسمت اول قدیسه ی نجس

قدیسه ی نجس قسمت 1

نویسنده کلاله قربانی

ادامه نوشته